Mit einem Geschenk hinterlassen Sie Ihr persönliches Zeichen in Gedenken an Nika Shakarami. Veredeln Sie jetzt für 2,99 Euro diese Gedenkseite durch ein Geschenk in Ihrem Namen.
von Persisch am 19.11.2022 - 22:49 Uhr | melden
هر دو شیفته ی یک قاتل زنجیره ای بودند، از همین طریق هم همدیگر را پیدا کردند. نِلی درباره اش چیزی در اینستاگرام پست کرده بود. مردی به اسم رمیرِس، که شیطانپرست بود و در سالهای دهه ی هشتاد میلادی در کالیفرنیا وارد خانه ها می شد.
او دوره ی تاریکی را سپری میکرد، در اردیبهشت ۱۴۰۰. می گوید به ورطه نابودی بشریت علاقه پیدا کرده بود. نیکا هم حتما آن را دیده بود. "به من پیام داد: هی! چه عکس پروفایل جالبی!" نلی این را به یاد می آورد.
اینطور شروع کردند به چت کردن: نلی آن زمان چهارده سالش بود. بچه ای از خانواده ی طبقه ی متوسط در محله ی زودفوراشتات لایپزیگ. مادرش فیزیوتراپ بود و پدرش روانشناس. نیکا شاکرمی دختر پانزده ساله ای از حومه ی تهران، در جمهوری اسلامی ایران. مادرش خانه دار و پدرش حسابدار یک کارخانه معدن بود. دو نوجوان در جستجوی تکیه گاه، سه هزار و پانصد کیلومتر دور از هم که حالا از طریق اینترنت به هم وصل شده بودند.رنگ مورد علاقه ی هر دو مشکی بود. هر دو عاشق یک جور داستانهای جنایی واقعی بودند، انیمه، آهنگ "درست بگو" از خواننده نلی فورتادو.
آنها عاشق هم شدند.
شایعه ی نیکا و نلی چند هفته است در فضای مجازی فارسی زبان بر سر زبانهاست. نیکا شاکرمی دوست دختر آلمانی داشته. اوائل اکتبر این دختر شانزده ساله به قهرمان اعتراضات در ایران تبدیل شد. ویدیویی از او که در آن پر از شور و شوق یک آهنگ قدیمی فارسی را می خواند، در دنیا پخش شد. چهره اش حالا روی تیشرتها و ماگها چاپ میشود، نامش را در اخبار آلمانی ذکر میکنند.
مجله ی تسایت از طریق اینستاگرام از نلی درخواست گفتگو کرد، نلی روی واتس اپ جواب داد: "با کمال میل میتوانیم دربارهی نیکا صحبت کنیم. با این وجود من تا حدی در اینباره محتاط هستم." وقتی با او تماس گرفتیم کمی با مکث و در مورد نیکا تقریبا خجالتی حرف میزد. انگار هر کلمه ای را می سنجد. او می خواهد ماجرای نیکا را برای همه ی دنیا تعریف کند. اما میترسد که بیش از حد بگوید. مبادا چیزی که فقط به آن دو تعلق دارد از بین برود. سوررئال است که همه جا عکس دوست دخترش دیده می شود. میگوید: "نیکای من، الان اون همه جا توی تلویزیونه" انگار نیکا هنوز در کنارش است. "ما خیلی به هم نزدیکیم، خیلی! اون نیمه ی دیگه ی منه."
نلی با یک اسکرین شات از نیکا، که موقع یکی از تماسهای تصویری گرفته است. © Paulina Hildesheim
یک هفته بعد از تماس تلفنی نلی در اتاق روشن آپارتمان زیر شیروانی در لایپزیگ، جایی که با پدر و مادر و خواهر کوچکش زندگی می کند، نشسته است. او به شرطی صحبت می کند که جزییاتی که برایش خیلی خصوصی هستند را از داستان حذف کنیم. حالا او دیگر شانزده سال دارد. دختر نوجوانی به فکر فرو رفته با موهای قرمز و خط چشم کشیده. آستینهای یک پلیور سایز بزرگ با طرح گروه متال اسلیپ نات را تا روی بند انگشتانش کشیده و کنار میز آشپزخانه چمباتمه زده بود. دستانش را روی پاها گره زده و سرش به روی زانوها خم شده بود. کنارش مادرش گریت نشسته است، زنی پنجاه ساله ی بی تعصب، با بُلیز سفید و موهای مشکی مدل گوجه ای. گاه چیزی می گوید، اغلب اما سکوت می کند و وقتی چیزی دخترش را خیلی منقلب می کند پشتش را نوازش می کند.